ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
وقتی شهر نودشه را آزاد کردیم ، یکی از کارهای همت این بود که بسیج را در آن شهرراه انداری کرد و آموزش نظامی می داد ، در شهر میدان تیری درست کرد و گفت : "هر کس که میخواد بسیجی بشه ، بیاد اینجا."
وضعیتی درست کرده بود بیا و ببین. صدای شلیک تیر یک لحظه هم قطع نمی شد ، صدای همه درآمده بود و اعتراض می کردند. اما حاجی در جواب آن ها می گفت : "صبر کنین ، بعدا معلوم میشه که من دارم چیکار میکنم."
هرکسی که در شهر بود ، آمده بود و یک اسلحه گرفته بود و ان را می گرفت به سمت آسمان و یک خشاب خالی می کرد. انگار که یک جوری عقده گشایی می کردندو اکثرا هم می آمدند نزدیک بهداری و شلیک می کردند. دیگر آسایش نداشتیم.
به حاجی گفتیم : " از بحث سر وصدا که بگذریم ، اینا دارن بیت المال رو نابود می کنن. این کار شما از نظر شرعی مورد داره" گفت : "من چیزی میدونم که شما نمی دونین." گفتیم : " یعنی چی؟ این حرفها چه معنی می ده؟" اینا همشون تشنه ی اسلحه اند و به خاطر اسلحه شاید خود فروشی هم بکنن و اون طرفی بشن. عطششون که بخوابه ، خودشون خسته میشن و دست برمیدارن."
یک ماه نگذشته بود که شهر آرام شد و فقط هر از چند گاهی ، صدای تک تیری می آمد. حاج همت با هوش سرشاری که داشت ، توانسته بود شیوه ی صحیح برخورد با آنان را به کار بندد و جواب هم بگیرد.
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری
مطلب جالبی بود. مرسی که به وبم سر زدین
در پناه حق
ممنون ، خواهش میکنم.