عملیات محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود. چند شب قبل ، خوابی دیده بودم که کمی دلم شور می زد. حاجی که آمد ، خوابم را برایش تعریف کردم و گفتم : "اگه میشه ، چند شب بمون و بعد برو ، دلم خیلی شور میزنه. می ترسم اتفاقی بیوفته."
حاجی که در تدارک یک عملیات وسیع بود ، خندید و گفت : " نگران نباش ، خیالت راحت ، من هیچ اتفاقی برام نمی افته. هنوز به اون حدی از تقوا نرسیدم که بخواد طوریم بشه."
سپس مسئله ای را با من در میان گذاشت و گفت : "من در مکه از خدا خواستم که نه اسیر بشم و نه مجروح ، از خدا تقاضا کردم که یکجا شهید بشم."
این صحبت ها زمانی بین ما رد و بدل شد که تنها بیست و هفت روز از زندگی مشترکمان می گذشت.
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری