شب عملیات مسلم ابن عقیل (علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخت بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند. در همین گیر و دار ، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند ، اشک میریزد. تعجب کردم. گفتم : "حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات مدد میگیره." به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش ، از او پرسیدم : "چیه حاجی ، چرا گریه می کنی؟" به آسمان اشاره کرد و گفت : "به ماه نگاه کن." نگاهی به ماه انداختم و گفتم : "خب ، چی شده؟" گفت : "ماه لحظه به لحظه بچه هارو همراهی میکنه ، هر جا اونا توی دید دشمن قرار میگیرن ، ماه میره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن ، ماه میاد و همه جا رو روشن می کنه ، می بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ماه می شه؟ حالا فهمیدی برای چی اشکم در اومد؟"
او رفت و این امداد غیبی را از پشت بی سیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد. دقایقی بعد صدای گریه همه ی آن ها از پشت بی سیم شنیده می شد.
برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری