روزهای اول فتح مریوان بود. همراه حاج احمد سوار بر یک جیپ ، مشغول پاک سازی شهر بودیم. همان طور که در خیابان های مریوان می گشتیم ، ناگهان یک نفر سبیل کلفت قلچماق ملبس به لباس کردی که فانسقه هم بسته بود را دیدیم.
حاج احمد گفت: "بزنید کنار ببینم این چه کاره اس." زدم روی ترمز ، حاج احمد پیاده شد و رفت به سمت او. جالب این که حاج احمد با آن قد بلندش جلوی آن مرد سیبیل کلفت ، ریز به نظر می آمد. بلافاصله خیلی محکم از او پرسید : "ببینم! تو کی هستی؟ چه کاره ای ؟" او نگاهی به قد و بالای حاج احمد انداخت و همانطور که گوشه سبیلش را می چرخاند گفت : "ما کومله هستیم!"
چشم تان روز بد نبیند ، تا گفت کومله هستیم ، حاج احمد چنان گذاشت زیر گوش طرف که او با آن هیکل و دبدبه ، نقش زمین شد. حاج احمد همانطور که مثل شیر بالای سر او بود ، گفت : "بچه ها ، بیایید اینو بندازید عقب ماشین ببینم. نسناس میگه من کومله ام! ما توی این شهر فقط یه طایفه داریم اونم جهوری اسلامیه ، والسلام!"