ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
قامتی نه بلند نه کوتاه ، بدنی نسبتا لاغر اما ورزیده ، چشمانی گیرا ، درشت و جذاب ، موژه هایی بلند ، چانه ای استخوانی و محکم ، چهره ای نجیب و معصوم که حیا جلوه ای خواصی به آن می داد و این ظاهر مردی بود که قهرش خواب را از دشمن گرفته بود و لطفش از دوست ، این روایت مختصر زندگی اوست ، زندگی سردار نام آور لشکر 27 محمد رسول الله (ص) تهران ، حاج محمد ابراهیم همت.
پدر و مادر در راه زیارت بودند ، زیارت کربلا ، راه سخت بود و طولانی ، به کربلا که رسیدن مادر نیمه جان شده بود ، رفتند دکتر ، دکتر به مادر گفت که جنین 4 ماهه اش از دنیا رفته و چاره ای جز سقط نیست ، مادر رفت حرم سرش را چسباند به ضریح حسین (ع) و گریست. گریست تا خوابش برد ، دید که بانویی احوالش را میپرسد ، با ناله و گریه شرح و حالش را گفت. گفت که کودک 4 ماهه ی درون شکمش دیگر نفس نمی کشد ، زن چادرش را کنار زد ، کودکی در بغلش بود ، گفت : این کودک مال تو ، فقط یادت باشد او را به زیارت ابراهیم (ع) فرزند رسول خدا (ص) ببری.
صبح روز بعد که مادر برای سقط جنین به بیمارستان رفت ، کودک زنده بود ، کودکی که 5 ماه بعد به دنیا آمد ، 12 فروردین سال 1334 ، در شهررضای اصفهان ، نامش را محمد ابراهیم گذاشتند. ابراهیم همان جا در شهررضا بزرگ شد و مدرسه رفت تا نوبت دانشگاه شد ، دیپلمش را که گرفت ، وارد دانشسرای اصفهان شد. فوق دیپلمش را گرفت رفت سربازی و بعد بازهم شهررضا ، اما اینبار معلم بود ، معلمی که کلاسش دوره های فشرده ای از آموزش اصول عقاید ، اخلاق ، مبارزه و سیاست هم بود. دو ، سه سال بعد ، او 42 شاگر که نه ، فدایی مبارز داشت که به اتفاق معلمشان اولین راه پیمایی و تظاهرات ضد رژیم را شهر رضا را انداختن.
ولی الله همت (برادر شهید) :
((وسط شهر یک مجسمه ای بود از شاه یک روز تصمیم می گیرند که مجسمه را بیارن پایین.بعد میگن چجوری بیاریم پایین ، وسط شهر امریه های پلیس دنبال اطراف همون مجسمه بودن ، ایشون میگه نگران نباش یک کامیونی میاریم ما یک سیم بکسل می اندازیم گردنش هر جور شده می کشیم میاریم پایین.
به هرحال میرن سیم بکسل رو جور میکنند و وقتی اوج میگیره و نیروهای پلیس تقریبا پراکنده میشن از اونجا ، نیستن اطراف مجسمه . سیم بکسل رو می اندازن گردن مجسمه و با کامیون میکشند و خلاصه به هر صورت که بود مجسمه رو میارن پایین و بعد اینکه مجسمه میارن پایین در سطح شهر مجسمه را می چرخونند. این خیلی درد آور بود برای رژیم ، که فردا ، سرلشکر ناجی ، فرمانده حکومت نظامی اصفهان گردان مخصوصی میفرسته تو شهر و خب دستگیری هم اونجا زیاد داشتن و خیلیهم دنبال میکردن که ایشون رو دستگیر کنند و حکم اعدام ایشون رو سرلشکرناجی صادر می کند.
وقتی توی شهر دنبالش کردند که دستگیرش کنند ، یک روز هم ریختن توخونه که دستگیرش بکنند تا پشت در ریختن اما نبود اون روز تو خونه ، خلاصه خیلی دنبالش بودن که دستگیرش کنند. وقتی دید که خلاصه دستگیرشدنش قطعیه دیگر تصیم گرفت که بره فیروز آباد فارس.))
با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان .