ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سلام
نمیدونم چه گناهی کردم که مولا بهم گفت برو زابل ولی هرچی بود انگار بخشیده شده ؛ خیلی خوشحالم دارم دوباره میرم تو حرم ؛ دلم برای لباس سبز رنگم خیلی تنگ شده ؛ همون لباسی که تابستون های گرم میرفتیم حرم برای نماز مغرب فرش می کردیم ؛ چه صفایی داشت حدودا 100 تا بودیم ولی حیف که از اون بچه ها فقط کمتر از 20 تا موندن خیلی ها از جمعمون رفتم خدا بیامرزتشون ؛ خیلی ها رفتن سربازی ؛ خیلی ها ازدواج کردن و عده ای هم مثله من دارن دوباره میره پیش مولا ؛ دلم خیلی تنگ شده برای پرستو هایی که عصرها میان تو حرم و زیبا ترین آواز هستی را برای مولایشان سر میدهند ؛ برای فرش هایی که اینقدر زبر بودن که باعث میشد لباس هایمان رنگش روشن تر شود و به رنگ لباس فرشته ها نزدیک شویم ؛ یاد روزایی که قبل عید بود و رواق امام خمینی رو فرش میکردیم تا آقا بیاد روز اول عید رو اونجا سخنرانی کنه ؛ دلم برای مادربزرگ های پیر و مهربون که میومدن بهمون صبح ها نون قاق و شکلات میدادن تنگ شده همونایی که دست میکشیدن رو سرمون و بزور میومدن از تو جارو برقی گردوخاک فرش ها رو بر میداشتن میگفتند تبرکه ؛ خب آره درسته تبرک بود ولی خب مادرجان کل لباس خودت رو منو و کلی آدم رو خاکی کردی ولش کن فدای سر مولا. یاد لباس خدمات فرشی که دادم به استاد اسدالله که با اون گنبدو شست و برام آوردش.
یاد زائرای گل مولا ؛ چقدر زیبا و معصوم مینشستن به ضریح نگاه میکردن رو اشک میریختن و منم ساعت ها به این منظره نگاه میکردم و لذت میبردم از این که دارم برای مولایی کار میکنم که عاشق مهموناشه ؛ از همه بیشتر دلم برای اون فسقیلیهایی تنگ شده که میومدن با گریه بهم میگفتن عمو گم شدم و منم بغلشون میکردم و یک شکلات بهشون میدادم خیلی ها همون موقع پدرشون یا مادرشون میومدسراغشون ولی دلم برای اونایی میسوخت که حتی روز ها تو حرم میموندن و بعد پیداشون میکردن ؛ یادمه یکبار یک دختر کوچولیی اومد که تقریبا نیم متر بیشتر نداشت منم یکم موهاشون ناز کردم آخه مثله عروسک بود اینقدر از دستم عصبانی شد همون موقع پدر و مادرش زدن زیر خنده ؛ خیلی دختر خوب و با حیایی بود ...
یاد افطاری های که کنار بچه ها پای یک سفره خوردیم اونم تو حرم ؛ یاد سحرهایی که کنار بچه ها بودیم و پای سفره چقدر میخندیدم ؛ یاد 23 هزار فرشی که شب های قدر پهن میشد ؛ یاد صحن انقلاب مولا که همیشه تلالو گنبد طلا اونجا رو روشن میکنه ظهر ها به حدی که چشم رو میزنه ...
یاد هموتون هستم مشهد ؛ امسال که سالی خوبی برای من نبود ؛ ان شاء الله شال آینده هم ساله ظهور آقا باشه هم سالی پر از برکت و شادی برای هممون ؛ نائب الزیاره همتون هستم ؛ زابل خداحافظ
خیلی مطلبتون احساسی بود,دل ما رو هم هوایی کردید
امیدوارم موفق باشید
وبلاگتون خیلی خوبه ,اسم مناسبی هم انتخاب کردید
یا علی مدد
سلام ؛ احساسی نیست ؛ این یک واقعیتی است که هیچ کس هیچ وقت به اون توجه نمی کند ؛ آقا فراسوی باور ما در زندگی ماست هر کسی فهمید آقا رو میشناسه ؛ وای به اون کسی که نتونه حقیقت رو پیدا کنه ؛ نابود میشه ...
یاعلی