یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

آخرین روز های باقی مانده در جهنم هم داره تموم میشه

سلام

     نمیدونم چه گناهی کردم که مولا بهم گفت برو زابل ولی هرچی بود انگار بخشیده شده ؛ خیلی خوشحالم دارم دوباره میرم تو حرم ؛ دلم برای لباس سبز رنگم خیلی تنگ شده ؛ همون لباسی که تابستون های گرم میرفتیم حرم برای نماز مغرب فرش می کردیم ؛ چه صفایی داشت حدودا 100 تا بودیم ولی حیف که از اون بچه ها فقط کمتر از 20 تا موندن خیلی ها از جمعمون رفتم خدا بیامرزتشون ؛ خیلی ها رفتن سربازی ؛ خیلی ها ازدواج کردن  و عده ای هم مثله من دارن دوباره میره پیش مولا ؛ دلم خیلی تنگ شده برای پرستو هایی که عصرها میان تو حرم و زیبا ترین آواز هستی را برای مولایشان سر میدهند ؛ برای فرش هایی که اینقدر زبر بودن که باعث میشد لباس هایمان رنگش روشن تر شود و به رنگ لباس فرشته ها نزدیک شویم ؛ یاد روزایی که قبل عید بود و رواق امام خمینی رو فرش میکردیم تا آقا بیاد روز اول عید رو اونجا سخنرانی کنه ؛ دلم برای مادربزرگ های پیر و مهربون که میومدن بهمون صبح ها نون قاق و شکلات میدادن تنگ شده همونایی که دست میکشیدن رو سرمون و بزور میومدن از تو جارو برقی گردوخاک فرش ها رو بر میداشتن میگفتند تبرکه ؛ خب آره درسته تبرک بود ولی خب مادرجان کل لباس خودت رو منو و کلی آدم رو خاکی کردی ولش کن فدای سر مولا. یاد لباس خدمات فرشی که دادم به استاد اسدالله که با اون گنبدو شست و برام آوردش.

 

 

     یاد زائرای گل مولا ؛ چقدر زیبا و معصوم مینشستن به ضریح نگاه میکردن رو اشک میریختن و منم ساعت ها به این منظره نگاه میکردم و لذت میبردم از این که دارم برای مولایی کار میکنم که عاشق مهموناشه ؛ از همه بیشتر دلم برای اون فسقیلیهایی تنگ شده که میومدن با گریه بهم میگفتن عمو گم شدم و منم بغلشون میکردم و یک شکلات بهشون میدادم خیلی ها همون موقع پدرشون یا مادرشون میومدسراغشون ولی دلم برای اونایی میسوخت که حتی روز ها تو حرم میموندن و بعد پیداشون میکردن ؛ یادمه یکبار یک دختر کوچولیی اومد که تقریبا نیم متر بیشتر نداشت منم یکم موهاشون ناز کردم آخه مثله عروسک بود اینقدر از دستم عصبانی شد همون موقع پدر و مادرش زدن زیر خنده ؛ خیلی دختر خوب و با حیایی بود ...

     یاد افطاری های که کنار بچه ها پای یک سفره خوردیم اونم تو حرم ؛ یاد سحرهایی که کنار بچه ها بودیم و پای سفره چقدر میخندیدم ؛ یاد 23 هزار فرشی که شب های قدر پهن میشد ؛ یاد صحن انقلاب مولا که همیشه تلالو گنبد طلا اونجا رو روشن میکنه ظهر ها به حدی که چشم رو میزنه ...

     یاد هموتون هستم مشهد ؛ امسال که سالی خوبی برای من نبود ؛ ان شاء الله شال آینده هم ساله ظهور آقا باشه هم سالی پر از برکت و شادی برای هممون ؛ نائب الزیاره همتون هستم ؛ زابل خداحافظ

نظرات 1 + ارسال نظر
ذاکر شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 19:14

خیلی مطلبتون احساسی بود,دل ما رو هم هوایی کردید
امیدوارم موفق باشید
وبلاگتون خیلی خوبه ,اسم مناسبی هم انتخاب کردید
یا علی مدد

سلام ؛ احساسی نیست ؛ این یک واقعیتی است که هیچ کس هیچ وقت به اون توجه نمی کند ؛ آقا فراسوی باور ما در زندگی ماست هر کسی فهمید آقا رو میشناسه ؛ وای به اون کسی که نتونه حقیقت رو پیدا کنه ؛ نابود میشه ...
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد