ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"عبادت هفتاد جزء است. بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب روزی حلال است". الکافی ، ج 5 ، ص 75
بحث تقسیم اراضی که پیش آمد ، عبد الحسین گفت : "دیگه این روستا جای زندگی نیست ، آب و زمین رو به زور گرفتن و می خوان بین مردم تقسیم کنند ، بدتر اینکه سهم چندتا بچه یتیم هم قاطی این هاست".رفتیم مشهد ؛ خانه یکی از اهالی که خالی بود. موقتا همان جا ساکن شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی ؛ اما سرِ هیچ کدام دوام نیاورد. می گفت : "سبزی فروشه سبزی ها رو خیس می کنه تا سنگین تر بشه ، لبنیاتیه هم جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غَش و کم فروشی داره. از همه بدتر اینه که می خوان منم مثل خودشون بشم". بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سرِگذر. بعد از سه چهار روز یک بنّا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت ، مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین "هیچ طوری نیست ، نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه ، خیلی بهتر از اون دو تاست".
شهید عبدالحسین برونسی
امام عـــــلـــــی (علیه السلام) :
"ریشه مردانگی حیا و میوه اش پاکدامنی است".غررالحکم ، ص 258
سربازیَش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند. آن هم زمان شاه ، وقتی وارد خانه شد چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد ، بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید ، آماده کرد. جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود. هیجده دستشویی که در هر نوبت ، چهار نفر مأمور نظافتشان بودند! هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت : "بچه دهاتی! سر عقل اومدی؟" عبدالحسین که نمی خواست دست از اعتقادش بکشد گفت : "این هجده توالت که سهله ، اگه سطل بدی دستم و بگی همه ی این کثافت ها رو خالی کن توی بشکه ، بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه ؛ با کمال میل قبول می کنم ؛ ولی دیگه توی اون خونه پا نمی ذارم". بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند ، کوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمت.
شهید عبدالحسین برونسی