امام عـــــلی علیه السلام فرمودند :
"نیکی به پدر و مادر ، بزرگ ترین وظیفه است" ، غررالحکم ، صفحه 407
می اومد کنار بابا می نشست و نوازشش می کرد. ناخناش رو براش می گرفت و میبردش حمّام و موهاش رو شونه می زد. بعد هم پا می شد لباس هاشو می شست. از موقعی که بابا زمین گیر شده بود ، اعظم یار و غم خوارش بود. مونس مامان هم اعظم بود. می گفت یادش نمیاد که هیچ وقت اعظم با عصبانیت ، یابا صدای بلند باهاش حرف زده باشه ، حتی یک بار.
امام عــــلی علیه ا لسلام فرمودند :
"حیا و حفت از خصلت های ایمان است ، این دو ، سرشت آزادگان و خوی نیکان است. " ، غررالحکم ، صفحه 257
اعلام کرده بودن که راهپیمایی برائت از مشرکین ممنوعه و حسابی هم تهدید کرده بودن. ولی حافظه ، صبح خیلی زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و مقنعه ش رو محکم کرد. می گفت : "می خوام اگه تو خیابون زد و خورد شد ، حجابم به هم نخوره". یه بازو یند از روی چادر به بازوش زد که روش نوشته بود : "انتظامات خواهران" یه کتری بزرگ هم برداشت تا تو راهپیمایی به حاجیا آب بده. وقتی داشت میرفت بیرون بهم گفت : "امروز اولین سالگرد شهادت پسرم حسینه" ... همون روز رفت پیش حسینش و هیچ وقت هم جسدش پیدا نشد.
ادامه مطلب ...
امام صـــــادق علیه السلام فرموند:
"کسی که تنها با آن که هیچ عیبی ندارد برادری کند ؛ دوستان اندکی خواهد داشت."، بحارالانوار ، جلد 75 ، صفحه 278
اوایل سر از کارش در نمی آو ردم ، چون هم دوستان ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن حتی مخالفش بودن! یه روز ازش علت رو این قضیه رو پرسیدم . گفت : "همیشه ادم باید دو جور دوست داشته باشه ، بعضی ها باشن که تو از وجودشون استفاده کنی و بعضیا هم باشن که از وجودت استفاده کنن که در هر دو صورت این دوستی برای یه طرف مفیده ".
می گفت : " دوستی با کسی که خودشون به ارزش ها مقید هستن خیلی خوبه ، ولی توی اونا چیزی رو تغییر نمیده. هنر اینه بتونی تو قلب کسی که با تو و اعتقاداتت مخالفه نفوذ کنی و روش تاثیر بذاری".
رســـــول خدا صلی الله علی واله وسلم فرمودند :
"هرکه امر به معروف و نهی از منکر کند ، او جانشین خدا در زمین و جانشین رسول اوست" ، مستدرک الوسائل ، جلد 12 ، صفحه 179
زمان شاه بود. داشتیم با هم تو خیابون قدم میزدیم. یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت. فاطمه جلو رفت و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید : "ببخشید خانم ، اسم شما چیه؟" خانم با تعجب جواب داد: "زهرا ، چطور مگه؟" فاطمه خندید و گفت : "هم اسمیم"، بعد گفت : "می دونی چرا روی ماشینا چادر می کشن؟" خانم که هاج و واج مونده بود گفت : "لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه". فاطمه گفت : آفرین! من و تو هم بنده خدا هستیم و خدا بخاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاهای نکیت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم. خصوصاً اینکه هم نام حضرت فاطمه سلام الله علیها هم هستیم ... بعد ها که دوباره اون خانم رو دیده بودم محجبه شده بود".
امام صـــــادق علیه السلام فرمودند :
"محبوب ترین مومنان نزد خدا کسی است که مومن تهیدست را در امور مادی زندگی اش یاری رساند." ، بحارالانوار ، جلد 75 ، صفحه 261
قالی می بافت به چه قشنگی ، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هرچی از این راه در می آورد ، یا برای دختران فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش را هم داد به دختر دم بخت ؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفتم بیرون و وقتی برگشتم درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدم : "چرا شبه عیدی لباس نوت رو رو درآوردی ؟" گفت : "وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره ... دیگه نمی پوشمش !"
ادامه مطلب ...