امام رضا علیه السلام فرمودند :
"خداوند افراد سالم را مکلف کرد که به امور افراد بیمار و از کار افتاده رسیدگی کنند ، چنان که فرمود : هر آینه شما در دارائی ها و جان هایتان آزمایش می شوید." ، وسائل الشیعه ، جلد 9 ، صفحه 12
مامان بزرگ فوت کرد. شب اول هر کی دنبال یه کاری رفت و قرار شد یکی تا صبح کنار جنازه بمونه تا فردادفنش کنن. همه ترسیدن و یه جوری در رفتن ؛ اما رقیه قبول کرد که بمونه ، بدون اینکه خم به ابروش بیاره. تو تمام مدتی هم که ماما بزرگ مریض بود ، فقط رقیه بود که بدون ابراز خستگی ، شبانه روز بهش خدمت می کرد. اون شب رو هم تا صبح کنارش موند و براش قرآن و دعا خوند. خیلی دختر نترسی بود. بعضی وقتها کنار چند تا متهم خطرناک می موند ، ولی اصلا نمی ترسید و انگار نه انگار. یه شب که تو اتاق نگهبانی مشغول خوندن نماز شب بود ، زندانیایی که می خواستن فرار کنن ، این بنده خدا رو از نفس انداختن و به شهادت رسوندن.
امام کاظم علیه السلام فرمودند :
"کمک به ناتوان بهترین صدقه است." ، بحارالانوار ، جلد 75 ، صفحه 326
توی نقاهت گاه ، یه دختر کم حرف به اسم مریم بود ؛ که چون بعد از تصادف خیلی دیر به بیمارستان رسونده بودنش ، قطع نخاع شده بود. اون اوایل که آوردنش از بس جراحاتش شدید بود و عفونت کرده بود ؛ توی اتاقش بوی خیلی بدی می اومد. به همین خاطر کسی حاظر نبود بره اونجا ؛ ولی تهمینه هر شب میرفت بتادین می ریخت روی شکستگی پاش و عفونت رو پاک می کرد. لباس تمیز تنش می کردو ملافه سفید می کشید رو تختش. توی اون شش ماه که مریم تهران بود ، دیگه اتاقش همیشه بودی گل میداد ؛ چون همیشه یه شاخه گل مریم کنار پنجره ش بود
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند :
"بیشترین چیزی که مردم را به بهشت می برد ، تقوا و خوش خلقی است." ، وسائل الشیعه ، جلد 12 ، صفحه 153
ضابط قوه قضاییه بود. اتاقای زندانیا رو با دستای خودش جارو میزد. باهاشون خیلی مهربون بود و به آب و غذاشون می رسید. اینطور نبود که حالا چون مجرم هستن باهاشون بد رفتاری کنه یا نیش و کنایه بهشون بزنه. برعکس ، همیشه براشون از خدا و توبه و انجام کارای خوب حرف می زد. همیشه به ما می گفت : "اینا مهمونای ما هستن ؛ همانطور که هیچ وقت با مهمون ، بد اخلاقی نمی کنیم ، باید همیشه با اینا مهربون باشیم ؛ بلکه با دیدن رفتار ما به فکر اصلاح خودشون بیوفتن وبنده خوبی برای خدا بشن."
امام صـــــادق علیه السلام فرمودند :
"هرکس مسلمانی را غذا دهدتا سیر شود ، از پاداش آخرت او جز خدا ، هیچ کس حتی فرشته مقرّب و پیامبر خبرندارد." ، وسائل الشیعه ، جلد24 ، صفحه 326
برای همه دختراش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت. یه چادر گل قرمزی هم برای من خریده بود اون روز سرسفره افطار بهش گفتم : "امروز تو مدرسه وقتی دوستم فهمید قراره برام چادر بخری بهم گفت : "ما دیشب هیچی برای افطار نداشتیم ، خوش به حال شما که چادر هم دارید." هیچی نگفت و بلند شد رفت ... همه نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم کاش آش رو آورد داد به من و گفت : " ببر برای دوستت". گفتم : "پس خودمون با چی افطار کنیم؟ " گفت : " باهمونی که دوستت دیشب افطار کرد!"