رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"حیا و عفت نیکو است و از زنان نیکوتر است".نهج الفصاحه ، ص 578
یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان ؛ درست همان زمانی که بمباران های هوایی ، امانِ مردم را بریده بود. اواخر شب ، وقتی میخواستیم بخوابیم ، گلدسته را با پوشش و حجاب کامل دیدم ! با تعجب پرسیدم : "دخترم کاری پیش اومده ؟ جایی می خوای بری؟"
گفت : "نه . پدر جان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم و به همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن ، حجابمون کامل باشه".
شهید گلدسته محمدیان
رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"از ما نیست کسی که امانت را کوچک بشمارد و از آن مواظبت نکند و در معرض تلف شدن قرار بدهد".مستدرک الوسایل ، ج 14 ، ص 12
بعضی از قوم و خویش هایمان از شهرستان می آمدند ، رسیده و نرسیده گله می کردند : "آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه ، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!" اما گوش پدر به این حرفا بدهکار نبود ؛ می گفت : "طوری نیست ؛ فوقش دلخور می شن. اونا که نمی خوان جواب بِدن ، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین بیت المال چیکار کردم".
شهید علی صیاد شیرازی
رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"همه چشم ها روز قیامت گریانند جز سه چشم : چشمی که از ترس خدا بگرید ، چشمی که از نامحرم فرو نهاده شود ، چشمی که در راه خدا شب زنده دار باشد".بحارالانوار ، ج101 ، ص35
با اصرار می خواست از طبقه دوم آسایشگاه به طبقه اول منتقل شود. با تعجب گفتم : "به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!" گفت : "طبقه دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم".
وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت : "آسایشگاه بالا کلی سرقفلی داره ، ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین".
شهید عباس بابایی
رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"هرکس امربه معروف و نهی از منکر نماید ، جانشین خدا در زمین و جانشین رسول اوست". مستدرک الوسایل ، ج12 ، ص179
مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده ی آماده س. توی یکی از همین مهمونی ها ، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.
وقتی از مجلس برمی گشتیم ، محمد گفت: "می دونی غیبت کردی! حالا باید بری در خونشون تا بگی پشت سرش چی گفتی". گفتم : "اینطوری که پاک آبروم می ره". با خنده گفت: "تو که از بنده خدا این قدر می ترسی ، چرا از خودِ خدا نمی ترسی؟!" همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده غیبت.
شهید محمد گرامی
رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :
"از خود حساب بکشید پیش از آنکه به حساب شما برسند و اعمال خود را وزن کنید پیش از آنکه آن ها را بسنجند و برای روز قیامت خویشتن را آماده سازید.". وسائل الشیعه ، ج 16 ، ص 99
دفترچه کوچکی همیشه همراهش بود. بعضی وقت ها با عجله از جیبش در می آورد و علامتی در یکی از صفحات می گذاشت. می گفت : "اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت می زنم." برایم عجیب بود که محمدرضا اسوه تقوا و اخلاق بچه ها آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد.
چند روز قبل از شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش را نگاه کردم ، خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر ، مثل قلب محمد رضا سفیدِ سفید است.
شهید محمدرضا ایستان