یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

جای همتون خالی ...

سلام

     بعد از مدت ها ، خدا بهترین هدیه زندگیمو بهم داد ، رفتم کربلا ، جای همتون خالی نائب الزیاره بودم هم در نجف کنار مولا علیه السلام هم در بین الحرمین کنار عباس ابن علی علیه السلام ، یار وفادارحسین  علیه السلام و در آخر کنار سید شهدا آقا حسین ابن علی علیه السلام ، بهشتی دیگر بودباور کردنش اینقدر سخت بود که وقتی حرم مولا علی علیه السلام رو دیدم بعد فهمیدم کجا هستم. امسال اصلا تا به این لحظه خوبی نداشت (بجز دریک مورد که فعلا محرمانه بماند تا ترم بعدی)  ولی وقتی رفتم کربلا دیدم امسال بهترین سال زندگیم شد ...

     خب بگذریم ان شاء الله قسمت همتون بشه برین ، قرار بود قالبی طراحی بشه برای این وبلاگ یا یک هاست جدا با هسته ورد پرس ، کار داشت به خوبی پیش می رفت اما یک اشکالی در فارسی سازی انجام شد که من و دوستام هر چه قدر تلاش کردیم به نتیجه ای نرسید ، قالب خوبی شده بود ولی خب دیگه قسمت نبود ان شاء الله اگر عمری موندخودم دوباره می سازمش.

     دوباره در همین وبلاگ پست میزارم ، با تشکر از دوست عزیزم سید مرتضی که محتوای وبلاگ من رو نگهداری کرد.

یاعلی.

سنگر رفت رو هوا - ولی الله همت

     برای شناسایی به همراه او به بالای ارتفاعات گیسکه رفته و داخل سنگری شدیم. زیاد از حد به دشمن نزدیک بودیم. حاجی با دوربین مشغول برانداز کردن ارتفاعاتی بود که در دامنه شهر مندلی عراق قرار داشت و آنجا را شناسایی می کرد.

     در همین حین ، دشمن متوجه حضور ما شد و اقدام به شلیک گلوله ی خمپاره کرد. اولین خمپاره در فاصله پنجاه ، شصت متری ما به زمین اصابت کرد ، دومی در سی متری و سومی نزدیک تر.

     پس از شلیک سومین گلوله ، حاجی خیلی آرام به من گفت : "بلند شو بریم که الان دیگه سنگرمونو می زنن."     سریع سنگر را ترک کردیم ، شاید بیش از صدمتر از سنگر دور نشده بودیم که گلوله درست به وسط آن اصابت کرد و سنگر رفت رو هوا.


برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری

چی خیال کردی؟ - سعید مهتدی

     توی پادگان ابوذر ، یک خط FX داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را هم پارالل کرده بودند به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت. یک بار که آنجا بودیم ، رضا دستواره ، که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود، بدون مقدمه گفت : "می خواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم؟"   عباس کریمی گفت : "مگه می شه؟"   رضا گفت : "یه قلقی داره که با اون می تونی شمارتو بگیری."   عباس کریمی گفت : "چه قلقی؟"   گفت : "وقتی گوشی رو برمیداری ، یه تقی می کنه ، با همین تقه ها می شه شماره گرفت. حالا چه جوری؟ هر تقه یعنی یه شماره ، مثلا اگر شماره ات هشت باشه ، باید هشت تا تقه بزنی و الی آخر."  ادامه مطلب ...

گرد غم

     عملیات والفجر مقدماتی جزو آن دسته از عملیات هایی بود که غم غریبی و مظلومیت فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را بیش از پیش نمایان کرد.

     عملیات در فکه انجام شد. زمین فکه رملی بود و رزمندگان برای عبور از این زمین مشقت زیادی را باید متحمل می شدند. از طرف دیگر ، دشمن سخت ترین موانع را با استفاده از بدترین نوع سیم خاردار ، تله های انفجاری و بشکه های مواد آتش زا در داخل کانال های عمیق که محل عبور رزمندگان بود ، قرار داده بود تا سد راه آن ها شود.

     گردان کمیل پس از پیش روی به سمت دشمن ، در یکی از کانال ها گرفتار شده بود و هیچ راه پس و پیشی نداشت. فرمانده لشکر هم فقط می توانست با آن ها ارتباط بی سیم برقرار کند. همت با اینکه می دانست یارانش دیر یا زود در آن جا به شهادت می رسند ، اما هیچ کاری از دستش بر نمی آمد ، جز دلداری دادن آنها و خون دل خوردن. هر دو طرف تا لحظات آخر که ارتباط بی سیم قطع شد ، به یکدیگر روحیه می دادند.

     نیرو های گردان کمیل در حالی که اکثرا مجروح بودند ، با لب تشنه به شهادت رسیدند. گرد غم و اندوه و رنج در چهره ی همت به خوبی نمایان بود و از این که نتوانسته بود کاری انجام دهد ، خود خوری می کرد.


برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری

به ماه نگاه کن - محمد جوانبخت

     شب عملیات مسلم ابن عقیل (علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخت بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند. در همین گیر و دار ، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند ، اشک میریزد. تعجب کردم. گفتم : "حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات مدد میگیره."   به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش ، از او پرسیدم : "چیه حاجی ، چرا گریه می کنی؟"     به آسمان اشاره کرد و گفت : "به ماه نگاه کن."     نگاهی به ماه انداختم و گفتم : "خب ، چی شده؟"   گفت : "ماه لحظه به لحظه بچه هارو همراهی میکنه ، هر جا اونا توی دید دشمن قرار میگیرن ، ماه میره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن ، ماه میاد و همه جا رو روشن می کنه ، می بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ماه می شه؟ حالا فهمیدی برای چی اشکم در اومد؟"

     او رفت و این امداد غیبی را از پشت بی سیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد. دقایقی بعد صدای گریه همه ی آن ها از پشت بی سیم شنیده می شد.


برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری