یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

بیا و مردونگی کن - ژیلا بدیهیان (قسمت سوم)

      دردم بیشتر شد ، ابراهیم دست و پایش را گم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود. پرسید : "وقتشه؟" گفتم : "آره". سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند و همان شب مصطفی به دنیا آمد. مصطفی که به دنیا آمد ، حالم زیاد خوب نبود. نمی خواستند که اجازه بدهند که مرخص شوم ، اما با رضایت خودم به خانه برگشتم.

     همین که به خانه رسیدیم ، حاجی رفت سراغ بچه ، او را بوسید و بعد رفت جا نمازش را پهن کرد و نماز شکر خواند. صدای گریه اش از داخل اتاق می آمد ، می شنیدم که خدا را خطاب قرار داده و شکر می کرد.

     روز بعد به منطقه نرفت و پیش ما ماند ، چون کسی نبود که کمکم کند. ابراهیم به بچه ها رسیدگی می کرد و با این که دکتر گفته بود که تا چند ساعت به بچه چیزی ندهید ، اما وقتی مصطفی گریه می کرد ، طاقت نداشت و به او شیر یا آب قند می داد.

     شب به یاد ماندنی بود. ابراهیم مثل پروانه دورم می چرخید. آن شب را هرگز فراموش نمی کنم. یاد حرف های شب قبلش که با بچه صحبت می کرد و از او می خواست که تشریف بیاورد که می افتادم ، خنده ام می گرفت و فقط نگاهش می کردم.


برگرفته از کتاب برای خدا مخلص بودن به کوشش علی اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد