یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

حکم انفصال

رســـــول خـــــدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) :

"امر به معروف و نهی از منکر نکند مگر کسی که سه خصلت در او باشد : در امر و نهی خود مدارا کند ، در امر ونهی خود میانه روی نماید و به آنچه امر و نهی می کند ، دانا باشد".دعائم الاسلام ، ج1 ، ص368

     حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید : "جریان چیه؟" گفتم : "از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سرِ کار میاد ؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره ، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می کنم شورای انقلاب". با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش ها بود ، ولی ابراهیم نظرِ دیگری داشت ؛ گفت : "باید باهاش حرف بزنیم". رفتیم در خانه اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش ، از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آنقدر زیبا حرف می زد که من هم متاثر شدم. ابراهیم همان جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر ، میشه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید : "جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده ، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می کند".


شهید ابراهیم هادی


اوج خونسردی

امام حسین (علیه السلام) :

"با گذشت ترین مردم ، کسی است که در زمان قدرت داشتن ، گذشت کند". بحارالانوار ، ج71 ، ص 400


     بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد. بازی آن قدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد ؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد ، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد وهیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همین طور که نشسته بود ، پلاستیک گردو را از ساک دستی اش درآورد ؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: "بچه ها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم".


شهید ابراهیم هادی



خوش تیپ

امـــام عـــلـــی (علـــیه الســـلام) :

"زکات زیبایی عفت و پاکدامنی است". غررالحکم ،ص256


     باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت : "ابرام جون! تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. توی راه می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می زدند." بعد ادامه داد : "شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی ، ساک ورزشی هم که دست گرفتی ، کاملا معلومه که ورزشکاری!" ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی نداشت. جلسه بعد که ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت ؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کشتی گیر.بچه ها می گفتند : "تو دیگه چجور آدمی هستی! ما باشگاه میایم که هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و روفرم ، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!" ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمیداد و به بچه ها توصیه می کرد: "ورزش اگه برای خدا باشه ، عبادته ؛ به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره".


شهید ابراهیم هادی