یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

موش های فاضلاب

     بچه های سپاه کلافه شده بودند آن ها به رغم کنترل دقیق تمامی مبادی ورودی و خروجی مریوان ، باز هم هر شب در بعضی مناطق صدای رگبار مسلسل های سبک و انفجار نارنجک را می شنیدند.

یک روز حاج احمد سراغم آمد و گفت :

- این مطلبی رو که می گم به هیچ کس نباید بروز بدی. برو داخل کانال فاضلاب شهرو مین گذاری کن.

- آخه چرا اون جا؟

- ضد انقلاب از این طریق وارد شهر می شه.

- من سه شب رفتم و کنترل کردم. دیده ام که از این مسیر می آن و می رن. حالا هم با من جرّ و بحث نکن. دستورو که می دونی؟ چیزی هم به کسی نگو تا موش های فاضلاب (نیروی های ضد انقلاب) نتیجه قایم باشک بازی هاشونو ببینن.

     من رفتم و ماموریت را انجام دادم و داخل کانال را تله گذاری کردم ، یکی دو شب بعد ، انفجار مهیبی در کانال فاضلاب به وقوع پیوست. صبح روز بعد که برای وارسی محل رفتیم ، دیدیم حدس حاج احمد درست بوده. دیواره کانال از خون رنگی شده بود ، اما مشخص بود که اجساد را با خودشان کشیده و برده بودند. دیگر هم خبری از موش های فاضلاب نشد که نشد.

این جوری فایده نداره

     نیم ساعتی از بازگشتم از مرخصی نگذشته بود و در غذا خوری بیمارستان مشغول خوردن نهار بودم که برادر ممقاتی سراغم آمد و گفت : "بلند شو! برو توی بخش ، برادر احمد با تو کار داره" رفتم داخل بخش ، دیدم عصبانی منتظر من ایستاده.

     تا مرا دید ، پرسید : "کجا بودی؟" گفتم : "داشتم ناهار میخوردم." دست انداخت زیر یقه ام را گرفت و کشان کشان مرا با خودش برد. خیلی عصبانی بود. رسیدیم بالای تخت یکی ازبسیجی ها. به دست های بسیجی اشاره کرد و از من پرسید : "روی این دست چیه ؟" باندهای دست او حسابی سرخ شده بود ، گفتم : "خون!" بعد شروع کرد از او سوال کردن. آن بسیجی می گفت : "من یه هفته اس اینجام ، منو روی همین تخت به حال خودم گذاشتن. طی این مدت چند بار گفتم که دست های خونی منو بشورین ، اما کسی که به حرفم گوش نداد و من با همین دست هام غذا میخوردم ... "

  ادامه مطلب ...