یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

این جوری فایده نداره

     نیم ساعتی از بازگشتم از مرخصی نگذشته بود و در غذا خوری بیمارستان مشغول خوردن نهار بودم که برادر ممقاتی سراغم آمد و گفت : "بلند شو! برو توی بخش ، برادر احمد با تو کار داره" رفتم داخل بخش ، دیدم عصبانی منتظر من ایستاده.

     تا مرا دید ، پرسید : "کجا بودی؟" گفتم : "داشتم ناهار میخوردم." دست انداخت زیر یقه ام را گرفت و کشان کشان مرا با خودش برد. خیلی عصبانی بود. رسیدیم بالای تخت یکی ازبسیجی ها. به دست های بسیجی اشاره کرد و از من پرسید : "روی این دست چیه ؟" باندهای دست او حسابی سرخ شده بود ، گفتم : "خون!" بعد شروع کرد از او سوال کردن. آن بسیجی می گفت : "من یه هفته اس اینجام ، منو روی همین تخت به حال خودم گذاشتن. طی این مدت چند بار گفتم که دست های خونی منو بشورین ، اما کسی که به حرفم گوش نداد و من با همین دست هام غذا میخوردم ... "

  ادامه مطلب ...

خجالت نمیکشی

     وقتی در ماه های آغازین جنگ ، بنی صدر از اعزام نیرو به کردستان جلوگیری کرد ، حاج احمد برای رفع این نقیصه و حفظ عناصر موجود در مریوان ، به شیوه های مختلفی متوسل شد ، از جمله سخت گیری در اعطای مرخصی.

     ما در واحد ادوات کار میکردیم و آموزش خمپاره دیده بودیم. مدت ماموریت در مریوان رو به اتمام بودو تصمیم داشتیم به تهران بر گردیم. یک روز پای قبضه خمپاره انداز روسی مشغول جا به جایی مهمات بودیم که حاج احمد به سراغمان آمد. بعد از حال و احوال پرسی به من گفت :

- شنیدم می خوای بری ؟

- با اجازه شما ، بله.

- تو خجالت نمی کشی ؟

از این حرف او تعجب کردم و پرسیدم :

- چطور برادر احمد ؟ خب ماموریت مون تموم شده ، حالا هم باید برگردیم سر زندگی مون.

دست انداخت شانه ام را فشار داد و گفت :

     برادر! تو ظرف این مدت لااقل هزار تا گلوله خمپاره زدی. هر گلوله دونه ای این قدر قیمت داره. اگه روی هم حساب کنیم ، کلی از بیت المال خرج تو شده تا فوت و فن کارو یاد گرفتی. از هزار تا گلوله ای که زدی ، نهصد تای اون به هدف نخورده. همه این ها انجام شده تا تو کاردان شدی. حالا همین قدر باید خرج یکی دیگه بشه و هزار تا گلوله خمپاره را حیف کنه تا تازه بشه یکی مثله تو. روی همین اصل ، برای حفظ بیت المال هم که شده ، برادر جون تو باید تو جبهه بمونی.

     صحبت های برادرانه و منطقی حاج احمد تاثیرش را روی من گذاشت و در مریوان ماندگار شدم.

می خواهم با تو باشم

سلام ؛

     با عرض تبریک ساله نو و همچنین تسلیت به خاطر شهادت آقا امام هادی علیه السلام ، بعد از تمام شدن مجموعه چادرهای سرخ برآن شدیم که از حاج احمد متوسلیان خاطره بزاریم امیدوارم خودم و دوستان با خواندن این مطالب مسیر زندگیمون به همون مسیر اصلی که خدا هست تغییر کنه ...


محمدحسین زرچی - 1397/01/01