یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

یاران حسین علیه السلام

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

محمد ابراهیم همت - زندگی نامه : قسمت ششم

محسن کاظمینی (همرزم شهید) :

     (( ما قبل از عملیات خیبر، می خواستیم بریم عملیات خیبر، توی ماشین من بودم ، شهید دستواره خدا رحمتش کنه بود، شهید حسن زمانی بود ، شهید همت هم بود.  من از زبان شهید همت این جمله رو هیچ موقع تا این لحظه نه یاذم رفته و فکرنمی کنم هم یاذم بره که داش دعا میکرد ، می گفت : خب من خداکنه در این عملیات بشهادت برسم و اگرشهید نشم ، من میرم. یعنی دیگه همت از دنیا بریده بود. ))

 

     تا بالاخره نوبت به عملیات خیبررسید. عملیاتی در حورهای جنوب غرب کشور ، مابین ایران و عراق ، چند لشگر ایران با حمله ازدرون آب های حور ، خود را به جزایر مجنون شمالی و جنوبی به آن سو تر جاده بغداد به العماره در عمق خاک عراق رساندن. این سوتر قرار بود لشگر27 محمدرسول الله هم از خشکی طلاییه حمله و به نیروهای مستقر در جزیره که امکان پشتیبانی از آن ها از درون حور وجود نداشت دست بدن. اما ارتش عراق که می دانست با رسیدن این دو گروه به هم ، عملا باید شهر بصره و جنوب عراق را از دست رفته ببیند ، در جنگ مرگ و زندگی ، با تمام قوا و با کمک انواع سلاح های شیمیایی ، مقابل لشگر27 و لشگرهای حاضردر جزیره صف آرایی کرد.

 

عباس برقی (همرزم شهید) :

     (( بچه های که رسیدن به جاده بغداد بصره مجبور شدن عغب نشینی کنند بیان تو 2 تا جزیره، خب اومدن ، لشگر حضرت رسول هم که فرماندش حاج همته قرار سه کنج طلاییه رو ما کار کنیم یعنی بزنیم به طلاییه ، جاده ی خاکی خودمون وصل کنیم یه داخل عراق ، بتونیم جاده رو تدارکات کنیم. خب اونم میدونست که اگر این عملیات پیروز بشه ، همه منطقه میره زیر سوال ، حاج همت همه ی گرداناشو اونجا خرج کرد. حالا چندتا گردان 12 تا 13 تا. نتونست اونجا رو باز کنه ، چون همه ی عراق مقابلش واستاده بودند. ))

 

باقرشیبانی (همرزم شهید) :

     (( یکی از روزا ما نشسته بودیم زیر آلاچیق ، حاج همت یک دفعه یسیم صحبت کرد ، برادر عزیز فرمانده فعلی سپاه با حاجی صحبت کرد و بیسیم حاجی که تموم شد ، حاجی زد به پیشونیش گفت : شیبانی حضرت امام پیام داده که جزیره اید حفظ شه. ))

 

عباس برقی (همرزم شهید) :

     (( قاسم سلیمانی یک خاطره داره ، میگه من دیدم حاج همت اومد پیش من ، باچشای گریان درحالی که اشک از چهره اش میریزه ، به من گفت حاج قاسم بچه های من همه شهید شدن ، من حتی یک گروهان ندارم امشب خط و نگه دارم . یک لشگر نیرو از دست داده نتونسته طلاییه رو باز کنه ف با گریه به حاج قاسم میگه یک گروهان به من بده من امشب این خط و تا صبح نگه دارم که فلان لشگر بیاد جای من پدافند ، که قلب امام رو ما نشکونیم. امام دستور داده جزایر رو حفظ کنیم هر جوریه حفظ کنیم. داریم تو بیسیممون ، بچه ها همه میدونند که پشت بیسیم به بچه ها پیام میده. بگه ها امروز عاشوراست باید عاشورایی بجنگیم ، امام فرمود ، امام فرموده جزایرو باید حفظ کنیم.

 

     مفهوم عاشورایی جنگیدن یعنی چی؟ خب بچه ها میدونند عاشورایی جنگیدن ، وایستادن تا وقتی سر که از بدنت قطع بشه ، ولی وایستی عقب نیای ، همت این پیامو به بچه های بسیجی و فرماندهان داد ، و با این معاون گردان حرکت مب کنه بره توی خط ، موقعی که ایشون میره ، همت 2 روز ، 3 روز ، گم شد ، تمام بچه های لشگراین 2 ، 3 روز دنبال همت میگشتن ، همت رو پیدا نکردند.

 

     خدا رحمت کنه عبادیان ، شیبانی ، حاج جعفر جهروتی مامور شدن که همت رو پیدا کنند ، این لشگرو بگرد اون لشگرو بگرد ، فکر میکنم اگر اشتباه نگم توی لشگر عاشورا ، کشوی سردخونه همت رو کشیدن بیرون. همت از 4سال عمرش توجبهه ، یکبارمجروح نشد ، یک عکس داره صحبت میکنه شستش بستس اگه دقت کرده باشین همه  مردم فکرمیکنند اون ترکش خورده یاتیری خرده مجروح شده درحالی که اون انگشت لای در ماشین موند ، انگشت شکست باندپیچیش کردن. کوچکترین ترکشی ایشون نخورد. ولی شما ببین چه رابطه ای بین همت با آقا امام حسین علیه السلام باید باشه که تو شکم مادرش بمیره بعد زنده بمونه بعد بیاد تو رکاب حضزت امام ، تو راه امام حسین علیه السلام سر از بدنش جدا بشه. ))

 

     در مراسم حج سال 60 و در طواف کعبه از صاحب خانه 3 چیز خواست ، در هوایی که امام در آن نفس نمی کشد نفس نکشد ، 2 فرزند پسر داشته باشد و بالاخره اینکه نه اسیر شود و نه مجروح وقتش که شد بی معتلی او را بپذیرد و حالا وقتش رسیده بود ، عاشورایی جنگیده بود و دیگر هیچ چیز برای فدا کردن نداشت جز سرش ، اما اینکه چه رمزی بودکه پیکرفرمانده لشگر رسول الله باید در لشگر عاشورا پیدا می شد ، تنها خدا می داند ...

 

با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان.

محمد ابراهیم همت - زندگی نامه : قسمت پنجم

عباس برقی (همرزم شهید) :

     ((توی لبنان زمانی که حاج احمد تقسیم بندی می کرد که  این عده بمونین ، این عده باید آماده باشین مثلا فردا و پس فردا با ما برگردبن تهران ، حاج احمد تصمیمش بر این بود که بره خودش بیروت هم شناسایی انجام بده ، وهم اگر اسناد و مدارکی تو خانه سپاه بیروت هست و تو سفارت جمع کنه که دست دشمن نیافته. خب حاج احمد رفت مثلا فرض کنین ظهر بود رفت ، شب شد نیامد ، فردا نیامد ، همت هم عصبانی توی این شهرک زبدانی هی قدم می زد ، منتظر بود که حاجی بیاد برگردن دیگر ، همه بچه ها آماده بودن منتظر حاجی . من اومدم از پشت حاجی رو صدا ش کردم برگشت و گفت : کاری داری حاجی؟ خبری شنیدی؟ گفتم : خبری نشنیدم! ولی چند وقت پیش که ایران بودیم یه اتفاقی افتاد می خوام اونو برات بگم. گفت : خب بگوشم چیه؟ یه خورده از بچه ها فاصله گرفتیم رفتیم جلوی در ، موضورو براش تعریف کردم که توی تهران که بودیم. شب تو خونه حاج احمد این اتفاق افتاد و حاجی گفت : من دیگه برنمی گردم ، این سفر ، سفر آخره منه ، از خدا اینو خواستم و اینها. اینا رو که من به حاجی گفتم ، خب حاج همت هم همرزم حاج احمد ، چند سال با هم اند ، میشناسه احمدو میدونه که احمد حرف الکی نمی زنه ، اینا رو که من بهش گفتم ، گفت : برقی الهی که لال بشی ، این حرف بود که تو به من زدی ، از من جدا شد ، دور زد که برگرده طرف بچه ها ، من دیدم که شانه هاش داره می لرزه با گریه با هق هق کنان از من جدا شد رفت ، طی یک و دو روزم طاقت آوردن ، سعی ام کردن که بلکه حاجی رو یک اتفاقی رو براش پیش بیارن که بتونن معاوضه یا چیزی بکنند ، اون اتفاق نیافتاد و حاجی برگشت ؛ برگشت دیگر ، برگشتن اومدن خوردن به عملیات رمضان و اسارت حاجی هم باعث شد اینا دیر برسن.))

 

     با ناکامی در اولین عملیات برون مرزی ایران که رمضان نام داشت ، فرماندهان منطقه دیگری را برای انجام عملیات بعدی ایران انتخاب کردن. همت حالا در نبود احمد متوسلیان و محمود شهبازی به تنهایی مسئولیت فرماندهی و هدایت لشگر 27 محمد رسول الله را به عهده گرفته بود. همتی که حالا دگر نه فقط یک فرمانده نظامی ، که مرادی بود که بر قلب یاران و مریدان بسیجیش حکومت می کرد. گوهری که بسیجیان لشگر 27 ، قدر روزهای خوش در کنار او بودن را ، خوب می دانستند.

 

عباس برقی (همرزم شهید) :

     ((حاج همت شده بود فرمانده لشگر ، توی رمضان عمل کرده بود ، خوبم کار کرده بود ولی خب عملیات کلا موفق نبود. دیگر حاج همت جا افتاده بین بچه های تیپ حضرت رسول ص و فرماندهی شد که به قلب ها حکومت می کرد یعنی اونقدر با اخلاص ، با ایمان که بچه ها برای اینکه مثلا بتونن از نزدیک همت رو ببینند ، زیارتش کنند ، دست و پا می شکوندند ، خب همهی فرماندهان عزیز بودند ؛ این نبود که فقط همت باشه ولی یک وجهه خواص داشت علتش هم این بود که تو قلب بچه ها رخنه می کرد.))

 

     همت بود و روز هایی از پس روز های دیگر ، از جبهه ای به جبهه ای دیگر ، واز این عملیات به عملیات دیگر ، از مسلم ابن عقیل گرفته تا والفجر مقدماتی و یک و چهار ، آن سو دشمنی  بود که روز به روز با انواع سلاح و مهمات خارجی شرقی و غربی تجهیز می شد و این سو یک دشت بزرگ ، به بزرگی و تفتیدگیه فکه و بسیجیان معصوم با سلاح های ابتدایی در شرایط تحریم و با دست خالی ، اما هیچ یک از این ها ، به داغی زخم زبانهایی نبود که از مدعیان می شنید.

 

گلعلی بابایی (نویسنده و محقق) :

     ((بعد از عملیات والفجر مقدماتی اذیت شد ، تو همین منطقه 10 تهران ، بودن کسایی مثل همین اکبر گنجی نامرد که الان اونوره ، داره توطئه می کنه ؛ همت و توی زیرزمین منطقه 10 ، ته انتهای خیابان فلسطین ، اشاره می کرد ، یخش رو می گرفت و می گفت : چطوری کانال پر کن. یعنی یک توهین های اینطوری خیلی باهاش برخوردای تندی می کردن ؛ که آره تو رفتی بچه های بسیجی رو بردی کانال های فکه رو پر کردی.))

 

با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان.

محمد ابراهیم همت - زندگی نامه : قسمت چهارم

شهید حسین همدانی (همرزم شهید) :

     ((احمد متوسلیان تو عملیات فتح المبین 3 تا محور تشکیل داد ، تیپ 27 ، 9 تا گردان داشت ، فرمانده محور شاوفه شد ابراهیم همت ، محور تپه چشمه شد محمود شهبازی یعنی اینجا هم اومد به همت یک محور عملیاتی داد ضمن اینکه ایشون رییس ستاد بود . عرض کنم که شد فرمانده یک محور مثلا چراغی و قهرمانی با همت بودن رسیدن به امامزاده عباس (ع). ))

 

عباس برقی (همرزم شهید) :

     ((خب عملیات فتح المبین هم خیلی با شکوه انجام شد ، و خیلی هم اسیر گرفتیم نزدیک به 16000 بچه ها اسیر گرفتن ، 25000 کشته مجروح دادیم ، من یادمه یک روز از خط بر گشتم تو قرارگاه ، کمپ بلتا معروف بود ، دیدم حاج همت اونجا تسبیح تو دستش تو کمپ داره قدم میزنه. اسیر هم هی پشت سر هم می آوردن به حالت نشسته ، پیراهناشونم درآورده بودن که مشخص باشن ، دستا رو سرشون نشسته بودن، حاج همت یک جمله جالبی گفت. گقت : حاجی، گفتم : ها ، گفت : ببین خدا میگه دشمنان من از خنگ ترین آدمان ، اینجا نمونه شو تو ببین ، گفتم چرا ، گفت : ببین 2000 نفر اسیر اینجا نشسته ، فقط منم و تویی و یک نفر مصلح ، 3 نفر آدمیم اینجا ، 2000 تا اسیر ، اینا اگه خدا عقل درست و حسابی بهشون داده بود می فهمیدن ، بلند میشدند ما رو با مشت له میکردن اصلا نیاز به اصلحه نبود با پا و مشت ما رو له میکردن می رفتن تو خط خودشون. من دیدم صحنه خیلی جالبیه ، حرف خیلی قشنگی حاج همت زد ، فوری واستاده بود تسبیحم دستش یک عکس قشنگ گرفتم ازش ، ردیف اسیرا دارن میان ، حاج همت بقل اسیراست. ))

 

     با موفقیت در عملیات فتح المبین ، وقت آن رسیده بود که ایران قدم بزرگش را برای رسیدن به خرم شهر بردارد ، عملیات بزرگ بعدی ، عملیات بیت المقدس بود ، و طبق برنامه فرماندهان نظامی ارتش و سپاه ، لشگر 27 نقش اساسی در این عملیات به عهده داشت. این هنگام محمود شهبازی و محسن وزوایی هر کدام مسئولیت فرماندهی یک محور اصلی عملیات را در منطقه ای که به لشگر 27 سپرده شده بود به عهده داشتن و بنابراین ، ابراهیم همت همزمان قائم مقام لشگر و مسئول ستاد آن بود. همتی که تمام تماس های بیسیم رزمندگان خط مقدم به قرارگاه به او ختم می شد.

 

شهید حسین همدانی (همرزم شهید) :

     ((تو پایان مرحله دوم احمد متوسلیان مجروح شد ، یک بار سنگین دیگه روی دوش ابراهیم همت گذاشته شد ، که بخصوص تو مرحله سوم ابراهیم همت خیلی فشار روش بود. اونم تیپ 27 که دیگر اونجا 14 گردان داشت ، فرمانده محور محرمش آقای محسن وزوایی به شهادت رسیده در همون روز اول عملیات ، شب دوم خرداد 61 بود. که اونشب هم محمود شهبازی هم شهید میشه دیگه یکبار سنگینی بر دوش ابراهیم همت بود یعنی اون یک و دو روزه ، شب دوم خرداد و تا پایان سوم خرداد ، حتی روز 4 و 5 خرداد که هنوز ما تو شلمچه و پایانه ای گمرک درگیر بودیم با عراقی ها ، ابراهیم همت خیلی سختی کشید ، من یادمه اگر بگم چهره ی برافروخته و فشاری که بر همت بود اونجا ، من میشه بگم که مهت اونجا دیدم ، که خیلی فشار برش بود خیلی فشار. یعنی بعضی موقعا داشت صحبت میکرد . مکالمه بیسیم داشت صحبت می کرد. همون جا خوابش برده بود اما داشت صحبت میکرد.  ))

 

     آزادی خرمشهر تنها آزادی یک شهر نبود ، آزادی این شهر که صدام لقب کلید بصره به آن داده بود. نه فقط معادلات صدام و نظامیان بعثی که معادلات سیاسی و استراتژیک حامیان او در جنگ را هم به هم ریخت تنها راه پیشروی حامیان غربی صدام برای نجات او از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود ، در تنگا گذاشتن ایران با گسترش جبهه جنگ در چند جهت بود. اولین این جبهه ها ، لبنان بود.

 

با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان.


محمد ابراهیم همت - زندگی نامه : قسمت سوم

     شهریور ماه 1359 که جنگ شروع شد ، ابراهیم یکی از سه فرمانده نام آور خطه کردستان بود. دو فرمانده دیگر احمد متوسلیان و محمود شهبازی بودند که هر کدامشان جایی با ضد انقلاب و همزمان ارتش بعث عراق درگیر بودند. 

     5 مهرماه 1360 ، وقتی عملیات ثامن الائمه در منطقه ی عملیاتی جنوب برای شکست محاصره آبادان انجام میشد ، این سه فرمانده در مکه مهمان خانه خدا بودند ، ضیافتی که نقطه شروع پیوند ناگسستنی  میان این 3 فرمانده شد و رشته این دوستی چنان محکم شد که تا وقت شهادت پا برجا ماند.


عباس برقی (همرزم شهید) :

     (( از مکه که حاجی برگشتن تو اتاق یک چند نفری نشسته بودیم ، حاجی داشت از مکه تعریف میکرد و اینها ، یهو یک جوونی از در وارد شد که من تا اون موقع ندیده بودمش بعد از حجشون. با سر تراشیده ، صورت سیاه و سوخته وارد شدن  و احوال پرسی کردن با حاجی و گوشه ی اتاق نشستن.حاجی هم صحبت میکرد . من خیلی مجذوب چهره ی این جوون شدم ، چون ندیده  بودمش خیلی برام حساس بود ، حاج احمد در حین صحبتش از من پرسید :مگه ایشون رو نمیشناسی . گفتم : نه ف زیارتشون نکردم تا حالا . گفت : ایشون حاج همت اند فرمانده سپاه پاوه. خب صحبت ادامه پیدا کرد گفت : خب حالا حاج همت خودش هست ، 2 تا خاطره بگم از زمان حجمون در خصوص حاج همت ، خیلی زیبا. 

     گفت : توی اون برائت از مشرکین ، حاج همت یک کار خیلی قشنگی کرد  چون زبان عربی هم  یه خورده وارد بود حاج همت ، عکس های برچسب حضرت امام  (ره) رو ، یک عکس هایی گرد کوچولویی بود مثلا از 2 تومنی های قدیم یه خورده بزرگتر ، گفت : یه تعداد از اینا رو کف دستش گذاشته بود و توی این راهپیمایی میرفت دید و بوسی میکرد با شرطه های عربستانی ، همزمان که دیدو بوسی میکرد دستشومیبرد  پشت  سرش یک دونه این برچسبارو میچسبوند  پشت  کلاه کاسکه این مامور عربستانی .

     کلاه سفید اون عکس که چسبیده میشد ، دیده میشد ، میگفت : به همین شکل حدود 20 نفر ، 30 نفر ایناره ، عکس امام (ره)  چسبوند پشت کلاه اینا ، اینا هم خبر نداشتن از پشت کلاهشون و قدم که میزدند همه ی جمعیت می خندیدند به اینا ، میگفت : اون موقع من فکر میکردم من نترسم حاج احمد میگفت. ولی دیدم یکی رو دست من بلند شده ، بنام حاج همت.)) 


     2 ماه بعد ، وقتی عملیات بعدی ایران در جنوب هم به پیروزی رسید و شهر بستان آزاد شد فرمانده سپاه تصمیم گرفت با توسعه سازمان  رزم سپاه ، چند لشگر جدید به نیرو های سپاه اضافه کند فرماندهان مختلف مامور  تشکیل تیم های تازه شدن ، در این بین در کردستان محسن رضایی به این 3 فرمانده جوان و 3 یار صمیمی دوخته شده تا با انتخاب تعدادی از همرزمانشان و انتقال آن ها از کردستان  به جنوب تیپی تازه را تشکیل دهد.


محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه پاسداران) :

     ((چند بار من به پادگان دو کوهه میرفتم از نزدیک پیشرفت کارها  رو میدم و با احمد و همت و آقای شهبازی جلسه میذاشتم ، یکی از این جلسات  که خیلی هم برای من مهم این بود که کدام یک از این 3 نفر را بگذاریم  فرمانده تیپ 27 چون هر کدوم ، کمتر از دیگری نبود و بعد هم من نمیخواستم که این وحدت و این برادری که بین این 3 نفر است بهش لطمه وارد بشه چون مهم ترین سرمایه های ما در جنگ قبل از توپ و تانک همین سرمایه های معنوی و برادری و انس و الفت دوستان ما با همدیگه بود ، من نمیخواستم این انس و الفت ازبین بره ، بهشون گفتم شما باید یکیتون  فرمانده تیپ بشید ، یکی جانشین ، یکی رئیس ستاد ، منتها من اینکارو  نمی خوام بکنم ، میخوام خودتون به من پیشنهاد بدید و گفتم که من میرم تا جلسه بعد وقتی میام  دیگه  باید یکی از شما فرماندهی رو قبول کنه ، یکی جانشین ، یکی هم رئیس ستاد  . که وقتی  اومدم هم شهبازی و هم همت گفتند شما احمد و بزارین ما کمکش میکنیم ، ما در حقیقت همین کارو کردیم حاج احمد شد فرمانده ، شهبازی جانشین و حاج همت شد رئیس ستاد تیپ تازه تاسیس 27 محمد رسول الله ( ص ).)) 


     در فاصله 3 ماهه ی دی تا اسفند 60، ابراهیم همت در مقام رئیس ستاد تیپ تازه تاسیس  27  محمد رسول الله تهران ، از پادگان دو کوهه ، فضایی برای آمادگی روحی و جسمی بسیجیان تازه واردی ساخت که خود را  برای عملیات بزرگ بعدی آماده میکردند اما با نزدیک شدن به روزهای شروع عملیات دل همت هم برای شرکت در عملیات هوایی شد.


با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان.

محمد ابراهیم همت - زندگی نامه : قسمت دوم

     بخت یارش بود که انقلاب خیلی زود پیروز شد ، و او زیاد در فیروز آباد نماند ، اما قرار نبود آرام بگیرد ، در شهر رضا همراه برادرها و 4 دوست دیگرش بنای تاسیس کمیته دفاع شهری شهر رضا را گذاشتند ، کمیته ای برای فعالیت  نظامی و دستگیری و پاکسازی ضد انقلابیون شهری. 

     اما کار ابراهیم با بقیه فرق داشت ، تا 2 نیمه شب بیدار می ماند ، که جدید ترین اخبار انقلابی شهر را در روزنامه کوچکش که با پلی کپی چاپش میکرد ، منتشر کند یا آپارات کوچک و موتور برقش را پشت وانتی بگذارد و ببرد  روستاهای اطراف تا فعالیت های عمرانی و ساخت و ساز بچه های جهاد سازندگی در گوشه ، گوشه ی کشور را نشان همه بدهد.اما کار به اینجا ختم نشد هنوز 2 ،3 ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که زمزمه های ضد انقلاب داخلی از چهار گوشه مملکت بلند شد ، اول همه قاعله خلق عرب در خوزستان  و کمی بعد خلق ترکمن در ترکمن صحرا  و ضد انقلاب سیستان و بلوچستان و سر آخر کردستان . 

     این شد که ابراهیم برای کمک به فرو نشاندن قاعله خلق عرب راهی خوزستان شد و برادرش راهی کردستان ، 3ماه بعد که با فرو گرفتن قاعله برادرش  از پاوه به شهر رضا برگشت ، ابراهیمی را دید که همچنان مشغول نمایش فیلم و انجام کارهای  فرهنگی در روستاهای اصفهان بود.

 

ولی الله همت (برادر شهید):

     (( یک جمله رو هم ایشون گفتند ، گفتند که بسه دیگه ، این روستاها زیاد فیلم نشون دادیم ، مردم هرچی  باید بفهمند ، فهمیدن. بیا برو دیگه کردستان ، عین کلامی  که من به ایشون گفتم  ، گفتم :پاوه نیاز به شما داره. گفت : بیشتر صحبت کن. اون شب نشستیم با هم 2 ،3 ساعتی من با ایشون صحبت کردم ، مسائل پاوه رو برای ایشون کاملا توضیح دادم که پاوه شرایطش اینطوره ، وضعیت اینطوره ، مردم اینطورن. انقلاب اونجا چه وضعیتی داره ، مردم چگونه عاشق انقلاب هستند. به هر حال  بعد صحبتی که با هم کردیم یک لحظه اومد از رو پاش بلند شد، گفت : میرم پاوه. وقتی هم حرف میزد و تصمیم میگرفت مصمم عمل میکرد ، وقتی ایشون رفت پاوه ، نرفت دنبال بحث های فرماندهی سپاه و امثال  هم، رفت وارد روابط عمومی سپاه شد.))

 

شهید حسین همدانی (همرزم شهید) :

     (( من یادم هست  که  اولین چیزی که مورد توجه ابراهبم همت شد ، کتابخونه ای بود ما در پاوه ایجاد کرده بودیم ، درست کرده بودیم. چون  قبل از که بیاد تومواضع پایگاه های پدافندی و مقرهای امنیتی ما بازدید بکنه ، اینقدر توجه و دقیق موضوع کتابخوانه و کار فرهنگی رو گوشزد کرد به ما، برادرمون حجت کتابی که مهندسین سپاه هست ، که مسئول اینکار بود به ایشون گفت آفرین اینکار کار بسیار خوبی است و شما اینو توسعه بدین منم کمک به شما میکنم.))

 

     جهاد فرهنگی که ابرهیم شروع کرده بود ، چیزی کم از جهاد نطامی نداشت اما وقتی در حدیث است که کسی که در راه خدا به قتال بر نخیزد یا آرزوی قتال با دشمنان خدا در دل نداشته باشدو بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است ، نمیشد خدا ابراهیمش را به این مدال مفتخر نکند ، چنین شد  که تقدیر پای ابراهیم را به این عرصه باز کرد.

 

ولی الله همت (برادر شهید) :

     (( شهید عزیزمون ، شهید ناصر کاظمی ، بلوغ ایشون رو دیده بود ، اون زمان فرمانده سپاه پاوه بود  و جدایی که مسئول روابط عمومی سپاه ایشون بود ، به عنوان جانشین خودش هم ایشون رو انتخاب کرده بود  به عنوان جانشین سپاه.و در یک عملیاتی بین پاوه و نوسوت  ، منطقه ای به نام دو آب میگن ، در اون عملیات وقتی ، برادر عزیزمون شهید ناصر کاظمی مجروح میشه   و از اونجا انتقال پیدا میکنه به کرمانشاه ، همون لحظه عملیات اخوی رو صدا می کند، شهید رو صدا میکنه و میگه  که : من دارم میرم بیمارستان و شما فرمانده سپاهی و امورات سپاهدیگه خودت دنبال کن.))

 

با تشکر فراوان از آقای یاسر انتظامی کارگردان مجموعه فرماندهان.